در مطلبی که هفتهی پیش در مورد «بحران خانوادهی ایرانی در مهاجرت» نوشتم، به مقولهی انعطافناپذیری مرزهای میان خانوده با محیط پیرامونش پرداختم. همانطور که متذکر شدم کاهش شدید روابط در تعامل با محیط جدید و کشور میزبان تنها واکنشی انفعالی و ناشی از عدم آشنایی با محیط نیست؛ بلکه در خیلی از موارد همزمان نوعی استراتژی فعال محسوب میشود که هدف اصلیاش کاهش تنش در درون خانواده و مقابله با عوارض بحرانی است که صرف جاکن شدن از محیط زیست طبیعی و بهویژه جدایی از خانواده گسترده، موجب گشته است.
کنترل شدید ارتباط اعضای درون سیستم با محیط بیرون و تلاش برای حل مشکلات به شکلی مستقل و تا حد امکان بدون مراجعه به عناصر خارج از سیستم در سالهای اول مهاجرت، امری است که کم و بیش در مورد تمامی خانوادهای مهاجر که ناخواسته و بدون شناخت کافی از جامعه میزبان مجبور به ترک محیط بومی خویش گشتهاند، ملاحظه میشود.
آن چه در مورد ایرانیان چنین امری را نسبت به بعضی از ملیتهای دیگر (مانند ترکها و یا مراکشیها) تشدید میکند، نداشتن سابقه و فرهنگ مهاجرت است. همینطور این نکته که گروه اجتماعی ایرانیان نسبت به بسیاری دیگر از اقوام مهاجر، کمتر از خود تمایل به تشکیل گتو نشان داده است بر شدت مسأله میافزاید. هر کدام از این عوامل به تنهایی بر افزایش بحران در سالهای نخست مهاجرت میافزاید.
در سری مقالههای مربوط به مهاجرت، من خلاصه وار و به شکلی کلی به تاثیر چنین بحرانی در درون خانواده ایرانی خواهم پرداخت. مطمئناً هر گونه بحث کلی و عام در علوم انسانی و بهخصوص در حوزهی روانشناسی، نمیتواند از سادهسازی و حذف ویژگیهای مربوط به هر مورد اجتناب ورزد.
نوشتار زیر بحثی است تحلیلی - نظری که هدف نخست آن تلاشی است برای نمونهسازی و طرح یک مدل. چنین سعیای هر چقدر هم که بر دادههای تجربی از کار رواندرمانی با مهاجران ایرانی استوار باشد، نمیتواند در طرح کلی خود ویژگیهای موردی را در بر بگیرد.
از سوی دیگر باید خاطر نشان کرد که سخن من پیرامون موضوع بحران ناشی از مهاجرت در درون خانوادهی ایرانی، در حیطهی مشخص دو بحث نقش افراد در درون خانواده و مرز میان زیر مجموعههای آن محدود باقی میماند. در بحثی که امروز با شما در میان خواهم گذاشت به موضوع تاثیر بحران مهاجرت بر نقش و کارکردهای خانوادگی پدر خواهم پرداخت.
کارکردهای خانوادگی پدر
یکی از واکنشهای اولیه خانواده در ارتباط با محیط جدیدی که در آن قرار گرفته است، کاهش یکباره، سریع و همچنین شدید روابط با محیط بیرون از یک سو و کنترل شدیدتر مرزهای میان دو دنیای درون و بیرون از خانواده از سوی دیگر است.
قطع رابطهی ارگانیک میان خانوادهی هستهای با محیط زیست طبیعیاش (بهویژه با خانواده گسترده) عواقب متفاوتی با خود در پی دارد که هر کدام بهگونهای، بر تعادل درونی خانواده تاثیر میگذارد. نقش بس مهم خانواده گسترده در قبال خانواده هستهای در جامعه ما، تنها به کمک و حمایتهای مادی و یا روانی خاتمه نمییابد. بلکه خانواده گسترده به دلیل خصوصیت انعطاف و عبور پذیری مرزهای خانوادهی هستهای، در اجرای برخی نقشها و کارکردهای مهم در درون خانواده بهطور مستقیم شرکت میکند.
دو کارکرد مهم پدر در خانوادهی ایرانی
در جامعه ایرانی پدر در قبال خانوادهاش دو نقش مهم برعهده دارد. اولین نقش او به این نکته برمیگردد که حیات مادی خانواده به وجود او وابسته است. بدین ترتیب مهمترین وظیفه پدر برآوری نیازهای اقتصادی اعضای خانواده است.
بخش مهمی از اقتدار او در خانواده نیز به این موضوع وابسته است. به رسمیت شناخته شدن پدر به عنوان رئیس خانواده توسط سایر اعضای خانواده و همچنین گروه اجتماعیاش، تا حد بسیاری به تواناییهای وی در برطرف کردن نیازهای روزانه و ایجاد رفاه لازم برای ایشان وابسته است.
در جامعه ما حتی می توان گفت که هویت مردانهی مرد با کارکرد اقتصادیاش پیوند مستقیم دارد. مردی که قادر به تامین خانوادهاش نباشد در نگاه خود و گروه اجتماعی اش هر دو، مرد کامل به حساب نمیآید. بدین ترتیب یکی از مشکلات چنین فردی را در سالهای اول مهاجرت، همین مسألهی بیکاری و یا تن دادن اجباری به کارهای کم درآمد و موقتی تشکیل میدهد.
از سوی دیگر در ماهها و حتی گاهی در سالهای اول مهاجرت، تأمین مالی و حیات اقتصادی خانواده در درجه اول برعهده سازمانهای کمکهای اجتماعی کشور میزبان است. مجموع این عوامل وابستگی خانواده به کار پدر را تا حد بسیاری کاهش میدهد.
از سوی دیگر ارزش کار پدر در محیط بیرون فقط به دلیل تامین مالی خانوادهاش در گذشته نبوده بلکه از آنجایی که بیشترین ارتباط را با محیط فرا خویشاوندی و جامعه داشته، مهمترین رابط میان دنیای درون و بیرون از خانواده نیز محسوب میشده است. در واقع یکی دیگر از نقشهای مهم پدر در جامعه ما این است که حکم رابط میان خانواده با جامعه را دارد. ارتباط و رفت و آمد زیاد او با محیط بیرون به وی اعتبار و دانشی را اعطا میکند که بر اساس آن، خود را محق میداند تا در مورد بسیاری از تصمیمگیرهای مهم که به شیوهی زندگی و ارتباط با دنیای خارج مربوط میشود، حرف آخر را بزند. بدین ترتیب نقش اول در تنظیم رابطه میان دو دنیای درون و بیرون از خانواده بر عهده پدر میباشد. چنین نقشی غالباً بر اساس دانشی فرضی که دیگران به او منتسب میکنند موجه میشود.
در مهاجرت با اینکه پدر تا مدتها (ولو در ظاهر هم که شده) چنین نقشی را همچنان برعهده دارد، اما مشروعیت گذشته خود را تا حد بسیاری از دست میدهد. در دنیای جدید اعضای خانواده بزودی متوجه میشوند که پدر در ناآگاهیهایش از محیط، تفاوت چندانی با ایشان ندارد. گاهی حتی دانش او در این زمینه و به مرور زمان از سایر اعضای خانواده عقب نیز میماند. در بعضی از موارد خانهنشینی و بیکاری چنین موضوعی را تشدید میکند.
محروم شدن همزمان از این دو کارکرد مهم (تامین اقتصادی و رابط بودن با دنیای خارج) موجب میشود تا پدر دیگر کنترل سابق را بر محیط زندگیاش نداشته باشد. عدم کنترل محیط پیرامون در اغلب موارد می تواند به او این حس را بدهد که به مرور کنترلش بر دنیای درون خانواده نیز کاهش یافته است.
پدر «خشونت طلب» و پدر «مستعفی»
اگر چنین وضعیتی مدتی طولانی ادامه یابد و پدر در تلاشی که جهت کنترل محیط و درون خانواده از خود نشان میدهد روز به روز ناموفقتر گردد، معمولاً دو راه بیشتر پیش پایش باقی نمیماند: حالت اول این است که سعی کند تا ناتواناییهایش را در کنترل محیط بیرون، با افزایش فشار در درون خانواده و کنترل روز افزون اعضای آن جبران کند. در این حالت و در اغلب موارد سایر اعضای خانواده از افزایش کنترل پدر در درون خانواده، به مثابه ایجاد فشار و بکارگیری زور تعبیر میکنند. چنین امری در نهایت می تواند اعضای خانواده را به شکلهای گوناگون، پوشیده و یا رودررو، به مقاومت وادار نماید.
اما عکسالعمل دیگر پدر در چنین شرایطی می تواند درست عکس واکنش اول باشد. یعنی اینکه پدر به مرور جای خود را به مثابه تصمیم گیرنده اصلی و رئیس خانواده واگذار کند. در چنین حالتی در اغلب اوقات پدر وظایف و قابلیتهای خود را ما بین مددکاران اجتماعی متعلق به کشور میزبان و یا میان اعضای خانوادهی خود و یا حتی هر دو، تقسیم میکند. بدین ترتیب پدر به مرور خانه نشین میشود و کمتر تمایلی به مشارکت و حتی اظهار نظر در مورد مسائل از خود نشان میدهد.
اگر بخواهیم شماتیکوار و در یک کلام این دو موقعیت را نام گذاری کنیم، میتوان گفت که در حالت اول با تصویر پدر «خشونت طلب» و در حالت دوم با چهرهی پدر «مستعفی» رو بهرو هستیم. با این حال در اکثر مواقع و در پریود بحران، یعنی آن مرحلهای که در آن هر چند نقشها و کارکردهای گذشته غیر قابل اجرا گشتهاند ولی خانواده هنوز فرم و شکل جدید و تثبیت شده ی خود را نیافته است، پدر میان دو نقش «خشونت طلب» و «مستعفی» در حال نوسان است. گاهی به خشونت متوسل میشود و گاهی از مشکلات و مسائل مربوط به خانواده کناره میگیرد. نوسان میان درگیری و کنارهگیری در بعضی موارد بر حسب موضوع روی میدهد. بدین معنا که از یک سو در برابر بعضی از نقشهای گذشته اش (مانند کنترل مالی و یا رفت و آمد اعضای خانواده با محیط بیرون ) به هیچ وجه کوتاه نمی آید و میخواهد به هر ترتیبی که شده نقش پیشین خود را حفظ کند و از سوی دیگر و در قبال بعضی دیگر از وظایفش، نقشش را به دیگری (چه در درون و چه در بیرون از خانواده) واگذار میکند.
«افسردگی» واکنشی پدر
چنین پدری، چه در موقعیت «خشونت طلب» و چه «مستعفی»، وقتی به رواندرمانگر مراجعه میکند (که البته در اکثر موارد این مراجعه به اصرار و یا حتی به اجبار مددکار اجتماعی و یا اعضای خانواده صورت گرفته است)، خصوصیات و علائم مرض کم و بیش مشخص و مشترکی از خود نشان میدهد. اغلب اوقات احساس خستگی میکند، دچار فراموشی میشود، زود رنج و حساس است، گاهی از ناراحتیهای روان تنی و دردهای عضلانی در عذاب است، .... او بیشتر وقتش را در خانه میگذراند و تمایل زیادی از خود برای فعالیتهای اجتماعی (ولو ضروری مانند فراگیری زبان و غیره) نشان نمیدهد. در چنین حالتی ذهن و گفته های شخص بیشتر به گذشته مربوط میشود، به آنچه در کشورش داشته و بوده و حالا دیگر نیست و ندارد. در اکثر موارد نوعی احساس ناتوانی و حس از دست دادن کنترل بر زندگی تمامی سخنانش را همراهی میکند.
در چارچوب روانشناسی کلاسیک و همچنین در غالب معیارهای روانپزشکی (مانند کتاب مرجع DSM)، مجموعه ی این علائم مرض بخصوص وقتی با گفتمانی گذشته گرا از یک سو و نبود یا کمبود انگیزه برای انجام وظایف روزانه از سوی دیگر همراه میشود، نشان دهنده ی بیماری افسردگی است. با این حال چنین تشخیصی به تنهایی و بدون در نظر گرفتن وضعیت خاص بحران مهاجرت، کمک زیادی به امر درمان نمیکند.
علائم مرضی مربوط به حالتی بحرانی را نمیتوان با همان علائم مرضی در حالت ثبات یافته و غیر بحرانی یکی پنداشت و در نتیجه به یک شیوه درمان نمود. در شرایط بحرانی علائم مرض گاهی زودگذر و غیر معمول است. عارضه روانی در این حالت انعطاف پذیرتر و اشکال آن متنوعتر است.
بگذریم از این نکته مهم که اگر این بحران ناشی از مهاجرت باشد، در نظر داشتن مسئله تفاوت فرهنگی نیز همزمان باید اهمیت بسیاری در امر تشخیص بازی کند.
در این وضعیت افسردگی واکنشی است که فرد در قبال تغییر نقشها و بهم ریختگی روابط، در درجهای اول در درون خانواده و سپس در ارتباط با محیط بیرون، از خود نشان میدهد. بدین ترتیب هرگونه درمانی که تنها جنبه فردی داشته باشد (چه از نوع داروییاش مانند تجویز قرصهای ضد افسردگی و چه از نوع گفتار درمانیاش مانند روانکاوی کلاسیک) و توجهاش را فقط بر علائم مرض بگذارد نمیتواند در دراز مدت اثر بخش باشد.
در عین حال خطر دیگر چنین رویکردی در این نیز هست که با تمرکز توجه مان بر علائم مرض، تنها به تشخیص بیماری در فرد برسیم و فراموش کنیم که چنین «بیماریای» در واقع نشانهی بحران و ناکارآمدی کارکردهای گذشته در درون واحدی بزرگتر یعنی خانواده است. در چنین حالتی از آنجایی که تمام توجه تنها صرف فرد حامل بیماری میشود، او را همزمان بهعنوان تنها مسبب گرفتاریها و مشکلات نیز معرفی میکند.
همین مسأله نیز خود یکی از دلایل مهمی است که موجب میشود تا افراد از رفتن نزد روان شناس خودداری کنند چرا که در چنین حالتی پذیرش بیماری به مثابه پذیرش مقصر بودن نیز هست.
در اینجا بیشتر از این وارد بحث شیوهی صحیح درمان نمیشوم و تنها این نکته را اضافه میکنم که در این گونه موارد، رواندرمانگر با اجتناب از تشخیص مرض سعی دارد تا توجه افراد را به سیستم خانواده و بحرانی که از سر میگذراند معطوف سازد.
در مقالههای بعدی به تاثیر بحران بر نقش زن (هم به عنوان همسر و هم به عنوان مادر) و فرزندان در درون خانواده خواهم پرداخت. البته در اینجا بار دیگر لازم میدانم تا تذکر دهم که در این بررسیها من تنها به مواردی میپردازم که در آنها بحران مهاجرت تا حد بسیاری کارکردهای درون خانواده را به شکلی نسبتا طولانی مختل کرده است. مسلماً بسیاری از خانوادههای مهاجر خود به تنهایی و به دلیل داشتن قابلیتهای لازم، میتوانند به مرور و بدون مراجعه به روانشناس به تعادلی جدید و متناسب با شرایط جدید دست یابند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر