۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

فرهنگ روان‌شناسی و روان‌شناسی فرهنگی


هر روان‌شناسی که با مراجعه‌کنندگان ایرانی سر و کار دارد، حتماً با این پرسش روبه‌رو گشته است: «آقای (خانم) دکتر، شما که جز حرف زدن با من کار دیگری نمی‌کنید. چه طور می‌توان تنها با حرف زدن بهبودی یافت؟» چنین پرسشی حتی اگر از سوی مراجعه‌کننده به روشنی مطرح نشود، با این حال همیشه جایی در کنه ذهن او وجود دارد.

در فرهنگ ما ارتباط میان سخن گفتن و بازیابی سلامت روحی امری به خودی خود بدیهی قلمداد نمی‌گردد. البته منظورم این نیست که چنین پرسشی هرگز به ذهن یک اروپایی خطور نمی‌کند. روان‌شناس اروپایی نیز گاهی با چنین پرسشی روبه‌رو می‌گردد. با این حال طرح پرسشی واحد در دو فرهنگ متفاوت همیشه معنایی واحد ندارد.

به عنوان مثال روان‌درمان‌گر غربی، به ویژه اگر به روان‌کاوی فرویدی گرایش داشته باشد، طرح چنین پرسشی را غالبا بر «مقاومت» (résistance) ناخودآگاه بیمار در برابر روان‌درمانی تعبیر می‌کند. در این حالت و از نگاه روان‌کاو غربی، هدف از به پرسش گرفتن رابطه میان روان‌شناس و بیمار، کند و یا متوقف کردن روند روان‌‌درمانی و فرار از مواجه شدن با امیال ناخوشایند و ناخوداگاه تلقی می‌شود.

روان‌کاوی از همان بدو پیدایشش توسط فروید، با مقوله مقاومت خودآگاه در رویارویی با امیال سرکوب شده به خوبی آشنا بوده؛ روش‌های خاص خویش را نیز برای مقابله با آن به وجود آورده است.

روان‌کاو غالباً پرسش‌هایی را که به رابطه‌ی او و مراجعه‌کننده‌اش مربوط می‌شود، در کادر یکی از مهم‌ترین مفاهیم روان‌کاوی، یعنی «انتقال» (transfert) می‌فهمد. در واقع، بیمار با «انتقال» امیال ناخودآگاه و تجربیات مربوط به دوران کودکی‌اش به رابطه‌ای که اکنون با راونکاو دارد، آن‌ها را دوباره در کادر روان‌درمانی زندگی می‌کند.

با این حال چنین پرسشی از جانب بیمار ایرانی را نمی‌توان به سادگی در درون چنین خوانشی گنجاند. دلیل چنین امری نیز به تفاوت فرهنگی میان انسان غربی و انسان ایرانی برمی‌گردد. برای انسان غربی کنونی رابطه‌ای میان کلام (و یا اگر دقیق‌تر بگوییم میان گفتگو) و سلامت روحی از پیش در ذهن وجود دارد. در فضای فرهنگی چنین انسانی، یکی از ویژگی‌های گفتگو دست‌یابی به چیزی فراتر از آن، یعنی سلامت است.

رابطه میان گفتگو و سلامت روانی به شکلی که امروز در دنیای غرب از آن مراد می‌شود، با پیدایش روان‌کاوی در اوایل قرن بیستم و استفاده از آن جهت درمان بیماری‌های روحی گره خورده است.

زیگموند فروید نخستین کسی بود که از کلام به مثابه مهم‌ترین و تنها ابزار برای مداوای بیماران روحی استفاده نمود. همین نکته بود که باعث گشت تا آنا او (Anna O) یکی از اولین بیماران فروید که به دلیل انتشار جزئیات مراحل درمانش به یکی از معروف‌ترین بیماران فروید تبدیل گشت، بر روشی که فروید برای معالجه‌اش بکار بسته بود نام «talking cure» («درمان از طریق گفتگو») را برگزیند.

با این وجود رابطه میان گفتگو و مفهومی برگذرنده و برشونده از آن (در اینجا «سلامت روحی») در فرهنگ غرب پدیده‌ای کاملاً تازه محسوب نمی‌شود.

در فرهنگ مسیحی – کاتولیک پدیده‌ای که از بعضی لحاظ به رابطه‌ی روان‌درمان‌گر و بیمارش شباهت‌هایی دارد «اعتراف» است. اعترافی که برای فرد مسیحی از دیرباز یکی از ارکان مهم مذهبش محسوب می‌شود.

در اعتراف، شخص مسیحی موظف است تا در برابر فردی واجد صلاحیت (کشیش) از خودش سخن بگوید. برای فرد کاتولیک اعتراف به گناهان، مهم‌ترین شیوه برای آمرزش گناهان و «نجات روح» است.

البته هدف از گفتگو در هر دو حالت (رابطه کشیش و اعتراف‌کننده از یک سو و رابطه روان‌کاو و فرد متفاضی از سوی دیگر) یکی نیست. با این وجود نکته مشترک مهمی میان این دو وجود دارد و آن این است که در هر دو وضعیت هدف از گفتگو امری فراتر از خود گفتگو است: در روان‌کاوی هدف از گفتگو سلامت روان و در کاتولیسیسم نجات روح است.

از چنین منظری می‌توان گفت که روان‌کاوی در نگاهش به ویژگی فراشوندگی گفتگو با مسیحیت اتفاق نظر دارد. هر چند که با نشاندن علم بر جای الهیات، تنها به سلامت روان نظر دارد و نه امر نجات روح.

با در نظر نگاه داشتن چنین تفاوت بنیادینی، می‌توان همانندی‌های مهمی میان این دو موقعیت مشاهده کرد. در هر دو حالت، کادر گفتگو با دقت تعیین شده است. همچنین رابطه میان دو فرد در هر دو حالت رابطه‌ای نابرابر و مکمل است. در اینجا مراد از رابطه‌ی نابرابر، رابطه‌ای است که در آن شخصی متقاضی و شخص دیگر برآورنده آن تقاضا است.

در هر دو مورد آن که در مقام برآورنده نیاز دیگری قرار دارد (روان‌کاو و کشیش) برای چنین کاری تعلیم داده شده؛ از سوی مرجعی معتبر (جامعه‌ی روان‌کاوان و کلیسا) به رسمیت شناخته شده و سپس اجازه‌ی چنین کاری را دریافت کرده است.

بدین ترتیب در یک سوی رابطه متقاضی قرار دارد و در سوی دیگر آن، فردی که از دانش و کارآیی لازم برای پاسخ به متقاضی برخوردار است.

با این وجود در هر دو مورد، کارآیی فرد متخصص (روان‌کاو و کشیش) بدون برخورداری از «دانایی» فرد مراجعه‌کننده نمی‌تواند مؤثر واقع شود. دانایی فرد متقاضی به رازی مربوط می‌شود که در درونش وجود دارد. هدف اصلی از گفتگو، برملا شدن راز در تعامل میان دو شخص است.

در رابطه میان کشیش و مراجعه‌کننده‌اش، این راز به گناهان فرد اعتراف‌کننده مربوط می‌شود. آمرزش این گناهان فقط با بیانش در رابطه با کشیش است که ممکن می‌شود.

در رابطه میان روان‌کاو و بیمارش، البته این راز نه در خودآگاه فرد، بلکه در ناخودآگاه اوست که پنهان گشته است. با این حال در این جا نیز بهبودی بیمار به کشف راز و به ویژه بیانش در رابطه با روان‌کاو است که بستگی دارد.

وظیفه کشیش و روان‌کاو در هر دو حالت برقراری و سپس حفظ کادر رابطه و همین طور راهنمایی فرد متقاضی در مراحل مختلف تعامل است.

بدین ترتیب در هر دو مورد، کسب سلامت روانی یا نجات روح، تنها در صورتی امکان‌پذیر است که راز نهفته در رابطه با فردی که به همین منظور تعلیم دیده است، آشکار گشته و بر زبان آید. برملا ساختن راز در چنین شرایطی تنها در حالتی می‌تواند مؤثر واقع شود که در رابطه با فردی دیگر انجام گیرد.

در فرهنگ ما چنین رابطه‌ای میان گفتگو و امر سلامت یا نجات روح وجود ندارد. نه تنها گفتگو خاصیت فراشوندگی، به مثابه ابزاری برای دست‌یابی به نجات و یا سلامت روان ندارد؛ بلکه در بعضی از حوزه‌های فرهنگ ما به آن حتی به دیده‌ی ظن و تردید نگریسته می‌شود.

از همین منظر، در اینجا نگاهی خواهیم داشت به یکی از ویژگی‌های مهم فرهنگمان. یکی از سیاحان فرانسوی که در قرن نوزدهم به ایران سفر و از شهرهای بسیاری دیدن کرده بود، در خاطراتش اشاره‌ای دارد به یکی از خصاأل انسان ایرانی که در نگاه او، هم بسیار مهم می‌نماید و هم خاص مردم این مرز و بوم است.

او برای وصف این ویژگی، از واژه‌ی فارسی «کتمان» استفاده می‌کند. «کتمان» از نظر وی یعنی پنهان کردن امیال و خواسته‌های درونی از دیگران به وقت گفتگو، بدون آن که بتوان دلیلی روشن برای آن منظور کرد. از نگاه این سیاح فرانسوی انسان ایرانی در ضمن این که بسیار مهمان‌نواز و آداب‌دان است؛ از بیان افکار و امیال واقعی‌اش خودداری می‌کند.

حال اگر همین پدیده را از دریچه‌ی روان‌شناسی سیستمیک (systémique) که به امر مطالعه‌ی ارتباط میان انسان‌ها می‌پردازد، بررسی کنیم، می‌توان گفت که فرهنگ ایرانی به هنگامی که به موضوع ارتباط و تنظیم رابطه میان انسان‌ها نظر دارد، یکی از راهکارهای مهمش، برقراری مرزی عبورناپذیر است میان دنیای درون فرد با دنیای بیرونش.

فرهنگ از این نگاه، مهم‌ترین ابزاری است که یک جامعه برای سازمان‌دهی روابط میان اعضایش در اختیار دارد. در واقع این فرهنگ است که از طریق فرایند جامعه‌پذیری، کودک را برای حضورش در فضای عمومی آماده می‌سازد.

این خصوصیت فرهنگی که یکی از ویژگی‌های جامعه ما است موجب گشته تا بسیاری از رفتارهای مربوط به آداب و معاشرت در میان ما، از اصل جدایی میان دو دنیای درون و بیرون تبعیت کنند.

یکی از واحدهای معنایی و کلیدی در فرهنگ ما که به خوبی چنین خصلتی را به نمایش می‌گذارد، مجموعه کدهای کلامی و رفتاری است که ما آن را تحت عنوان «تعارف» می‌شناسیم. «تعارف» در فرهنگ ما هم‌زمان هنجاری اجتماعی نیز هست که به بخش عمده‌ای از روابط ما در فضای عمومی کادری معنادار و مشخص می‌دهد.

تعارف را همه کسانی که به این دایره فرهنگی تعلق دارند (البته با حفظ اختلاف‌هایی که بیش از آن که نشان‌دهنده شخصیت فرد باشد؛ بیان‌گر تفاوت‌های منطقه‌ای و یا طبقاتی میان افراد است) به کار می‌بندند. تجربه‌ی زندگی ایرانیان نسل اول در خارج از کشور و در این دوره اخیر، نشان‌دهنده‌ی پردامنگی، تغییرناپذیری و جان‌سختی این رفتار فرهنگی است.

نکته مهم اما در اینجا برای ما این است که در این هنجار اجتماعی، جدایی میان دو دنیای درون و بیرون امری بدیهی و حتی لازم به شمار می‌آید. مثالی بزنیم. موردی را در نظر آورید که در آن با اصرار از دوست و یا آشنایی که می‌خواهد منزل شما را ترک کند، می‌خواهید که مثلاً برای صرف شام خانه شما بماند.

اگر اصرار شما در کادر تعارف فهمیده شود، هم شما و هم طرف ایرانی مقابلتان، هر دو به خوبی می‌دانید که این رفتار الزاماً بیان‌کننده میل درونی شما نیست. اساساً در کادر تعارف، میل درونی از کوچک‌ترین اهمیتی برخوردار نیست. هدف از چنین رفتاری در درجه اول این است که گروه با توسل جستن به آن، رانش‌های پرخاش‌گرانه‌ی فرد را در روابط اجتماعی‌اش مهار می‌کند.

در واقع می‌توان گفت که یکی از مهم‌ترین عملکردهای تعارف، تنش‌زدایی از روابط و برقراری آرامش در مناسبات اجتماعی است. به همین دلیل نیز هست که بی‌توجهی به آن در روابط میان ما ایرانیان می‌تواند موجب سردی و یا حتی سوءتفاهم گردد.

نکته مهم دیگر در مورد تعارف این لست که میان نقش اجتماعی فرد و شخصیتش مرزی مشخص رسم کرده است. بدین معنا که در چنین نگاهی، نقشی که فرد در فضای عمومی بر عهده دارد، کاملاً مستقل از شخصیت فردی‌اش عمل می‌کند و از آن تأثیر نمی‌پذیرد.

به بیانی دیگر نقشی که فرد در اجتماع بر عهده دارد، امکانی برای بروز درونیات او فراهم نمی‌آورد و تماماً در خدمت تنظیم مسالمت‌آمیز روابط میان اعضای گروه قرار دارد. در حالی که یکی از هدف‌های مهم روان‌شناس غربی، نزدیک گرداندن و یا لااقل ایجاد هماهنگی میان خصوصیات درونی فرد با نحوه حضورش در میان جمع است.

میان چنین خواستی که در فضای بسته و خصوصی روان‌درمانی عمل می‌کند با مسیری که جوامع غربی در سطح کلان اجتماعی در پیش گرفته‌اند، هماهنگی لازم وجود دارد. بدین معنا که قواعد حضور در جمع در ضمن این که به حفظ هنجارها نظر دارد، هم‌زمان امکان بروز شخصیت فرد در روابطش را نیز مهیا می‌سازد.

در کنار قواعد و هنجارهای حضور در جمع، در میان ما ایرانیان که تعارف یکی از نمونه‌های آن است، در فرهنگ ما انگاره‌ها و نظام‌های فکری‌ای نیز وجود دارند که نه تنها میان گفتگو و امر نجات و یا پالایش روح، همیاری و نزدیکی نمی‌بینند؛ بلکه اساساً نقشی مخرب برای ارتباط قائلند.

عرفان در فرهنگ ما بیش از هر اندیشه‌ی دیگری چنین تفکری را نزد ما پرورانده و شایع ساخته است. اندیشه عرفانی خصومت خود را نسبت به ارتباط (نه تنها به عنوان وسیله‌ای برای کشف حقیقت خود و یا «ذات حق» بلکه حتی به مثابه ابزاری برای انتقال چنین دانشی از مرید به مراد) با نکوهش ناراستی‌های زبان به مثابه مهم‌ترین و رایج‌ترین وسیله برقراری ارتباط میان انسان‌ها، به نمایش می‌گذارد.

از نگاه عارفی همچون مولوی، گفتگو نه تنها کمکی به امر کشف حقیقت نمی‌کند، بلکه چهره و واقعیت آن را تحریف نیز می‌نماید.

جلال‌الدین همایی در کتب «مولوی‌نامه» و در بخش «فضیلت خاموشی و آفات زبان» شعر زیر را به جهت بیان این نکته نمونه می آورد:
«این سخن در سینه دخل مغزهاست
در خموشی مغز جان را صد نماست

چون بیامد بر زبان شد خرج مغز
خرج کم کن تا بماند مغز نغز

مرد کم‌گوینده را فکری است زفت
قشر گفتن چون فزون شد مغز رفت»

و یا:

«صبر و خاموشی جذوب رحمت است
وین نشان جستن نشان علت است

خامشی بحر است و گفتن همچو جوی
بحر می‌جوید تو را، جو را مجوی»
(مولوی نامه، جلال‌الدین همایی، آگاه، 1356، جلد اول، ص 33)

بدین ترتیب اگر در قواعد حضور در اجتماع، مرز میان دنیای درون و بیرون باید پابرجا بماند، در بخشی نیرومند از اندیشه تاریخی ما، اساساً عبور از چنین مرزی ناممکن و ادعای عبور از آن نیرنگ و فریب قلمداد می‌شود.

توجه به این نکته بسیار مهم است. چرا که میان بخش‌های گوناگون و ظاهراً مجزای فرهنگ پیوند ایجاد می‌کند و مثلاً در اینجا نشان می‌دهد که چگونه فرآوردهای فکری در یک فرهنگ (مانند عرفان) قراردادهای حضور در فضای عمومی در همان فرهنگ را (مانند تعارف) توجیه کرده؛ آن را به شکل امری بدیهی و اجتناب‌ناپذیر درمی‌آورد. از این دریچه عرفان در فرهنگ ما در خدمت توجیه، قوام و حفظ بخشی از هنجارهای رفتاری ما (از نوع «تعارف کردن») قرار می‌گیرد.

بدین ترتیب انسان ایرانی در ضمن این که در رفتارش مرز میان درون و بیرون را حفظ می‌کند، چنین تمایزی را هم‌زمان با توسل به بخش دیگری از تفکر تاریخی و فرهنگی‌اش (در اینجا عرفان) برای خویش موجه نیز می‌سازد. امری که هم‌زمان نشان‌گر نوعی هم‌خوانی میان بخشی از اندیشه عرفانی ما با بخشی از رفتار روزمره‌مان با دیگران است.

در این حالت میان فرآورده‌های فکری فرهنگ و قراردادهای اجتماعی که جهت برقراری ارتباط پیش بینی گشته‌اند، نوعی هماهنگی ارگانیک پدیدار می‌گردد.

چنین ویژگی فرهنگی در جامعه ما و تفاوت‌هایش با فرهنگ غربی که مهد گفتاردرمانی تلقی می‌شود، بی‌شک در نحوه‌ی کار روان‌شناس با مراجعه‌کنندگان ایرانی‌اش تأثیرگذار است.

این که روان‌شناس، در فضایی که برای انسان ایرانی یادآور فضای عمومی است، از او بخواهد تا در مورد خصوصی‌ترین امیال درونی‌اش سخن بگوید، به خودی خود فرد را در شرایطی قرار می‌دهد که برای او متناقض و ناآشناست.

در آینده و در گفتارهایی که از این پس به موضوع روان‌شناسی فرهنگی اختصاص خواهم داد، به جنبه‌های گوناگون این مسأله بیشتر خواهم پرداخت. در انتها تنها بگویم که از دید من توجه به چنین نکاتی برای روان‌درمان‌گرانی که با افرادی کار می‌کنند که در خارج از حوزه‌ی فرهنگی جوامع غربی قرار دارند، ضروری و در کار درمان، تعیین‌کننده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر