۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

روانشناسی شکنجه؛ از قهرمان تا قربانی

پنجشنبه 23 آبان 1387

سخنرانی رضا کاظم زاده در مراسمی به مناسبت انتشار کتاب خاطرات زندان عفت ماهباز

به مناسبت انتشار کتاب "فراموشم مکن"، خاطرات زندان عفت ماهباز مراسمی در شهر کلن آلمان با حضور نويسنده کتاب، دکتر ماشاالله آجودانی و رضا کاظم زاده، روان شناس، برگزار گرديد. در اين برنامه آقای رضا کاظم زاده سخنانی ايراد کرد. اختر قاسمی گزارشی از اين سخنرانی تهيه کرده است که در زير می خوانيد:

رضا کاظم زاده در يک مرکز روان درمانی برای قربانيان شکنجه کارمی کند. اين مرکز يکی از قديمی ترين مراکز درمان قربانيان شکنجه در اروپا است که توسط يک روان پزشک شيليايی (دکتر خورخه بارودی) که خود قربانی شکنجه بوده، در دهه هفتاد تاسيس شده است.
رضا کاظم زاده در ابتدای سخن خود به شکنجه و تاثير گذاری آن اشاره کرد و گفت:
"شکنجه يک وضعيت تاثيرگذاری است. در اين حالت ناراحتی روحی فرد به "طبيعت" و يا گذشته اش مربوط نمی شود بلکه نتيجه ی مستقيم عمل ديگری يعنی اعمال خشونت است. خشونتی که مهم ترين وجه مميزه ی آن سازمان يافته بودنش است. در پديده ی شکنجه ی مدرن، ما با سيستمی روبرو هستيم که به طور منظم و حساب شده از خشونت جهت دست يابی به اهدافی مشخص بهره می برد. به همين جهت برای ايجاد تمايز ميان شکنجه مدرن با تمامی انواع آن در گذشته، از آن به عنوان "خشونت سازمان يافته" نام می برند." کاظم زاده ادامه می دهد: "اطلاعات ما در مورد شکنجه از کجا می آيد؟ اين پرسش مهمی است چرا که پيرامون شکنجه معمولا نوعی سکوت وجود دارد. سکوتی که غالبا بر اساس توافقی ضمنی شکل گرفته است. توافقی که هم از جانب دستگاه اعمال شکنجه و هم در اکثر موارد حتی توسط افرادی که مورد شکنجه واقعه شده اند رعايت می شود."

او اضافه می کند: "در حال حاضر ما سه منبع اصلی در مورد شکنجه در اختيار داريم. طبيعتا در درجه ی اول اطلاعات ما در اين باره به شهادت افرادی برمی گردد که خود مستقيما تحت شکنجه قرار گرفته اند و يا اين که از نزديکان اين افراد می باشند. با اين حال متاسفانه تعداد اين افراد بسيار کم است. بخش دوم اين اطلاعات توسط انجمن های مدنی، ملی و يا بين المللی (انجمن های دفاع از حقوق بشر، کميته مبارزه با شکنجه و غيره) در اختيار عموم قرار گرفته اند. بخش سوم به کارهای موردی يا تحقيقی مربوط می شود که توسط روان درمانگرانی که با قربانيان شکنجه به کار درمان می پردازند منتشر شده است. ميان همه ی اين متن ها شباهت هايی در شيوه های به کارگيری شکنجه و همين طور عواقب آن بر قربانيان به چشم می خورد."
کاظم زاده شکنجه را در نوع مدرن آن يک پديده جهانی ارزيابی می کند و معتقد است که : "در بعضی از کشورها مانند سريلانکا و توگو به طور سيستماتيک اعمال می شود. در بعضی ديگر مانند ايران و عربستان، حتی انواعی از آن (مانند تعزير، سنگسار، قطع اعضای بدن و غيره) به شکل قانونی و علنی به اجرا در می آيد. در برخی ديگر از کشورها (مثلا برزيل)، شکنجه به شکلی مخفی توسط گروه هايی که با دولت رابطه مستقيم ندارند ولی عملا بخشی از دستگاه سرکوب آن به حساب می آيند اعمال می شود.
شکنجه مدرن در اکثر کشورهايی که در چند دهه ی گذشته ساختارهای بنيادی و نهادهای اجتماعی در آن ها به سرعت در حال دگرگونی بوده و همچنان هست به چشم می خورد. فروپاشی نظام های سنتی از يک سو و کمبود و حتی نبود نهادهای اجتماعی برای دربرگيری خيل عظيم مهاجران روستايی در شهرها از سوی ديگر، از مشخصات مهم چنين جوامعی است. در اين کشورها در کنار بحران های اجتماعی و اقتصادی، ما همزمان شاهد بحران عميق فرهنگی هستيم که متاسفانه تا به امروز کمتر به آن توجه نشان داده شده است. بحران فرهنگی در اين جوامع مستقيما به مسئله ی هويت فردی و همچنين نقش های اجتماعی افراد در جامعه مربوط می شود. يکی از دلايل مهم و اوليه بحران که انسان تازه در شهر ساکن شده ی اين جوامع با آن دست به گريبان است به پديده ای مربوط می شود که آن را فرآيند فرهنگ زدايی می نامند.
در اين جوامع يک نوع مدل در روابط جمعی می خواهد جای مدل های گوناگون گذشته را بگيرد. اعمال خشونت سازمان يافته که شکنجه دولتی يکی از انواع آن به حساب می آيد، در واقع ابزاری است که توسط آن مدل فرهنگی حاکم قصد دارد تا تمامی مدل های فرهنگی ديگر و موجود در جامعه را نابود سازد. در واقع از اين زاويه در جامعه ی ما شکنجه وسيله ای است برای اعمال فرآيند فرهنگ زدايی اما در سطح و مرحله ای فردی."
رضا کاظم زاده به کتاب خانم ماهباز اشاره می کند که نشان می دهد شکنجه در اغلب موارد خيلی دقيق و حساب شده صورت گرفته است. او هدف نهايی شکنجه را در کشورهای مختلف متفاوت بررسی می کند و می گويد: "تمايل قدرتمداران به تحميل يک نوع فرهنگ (که در جمهوری اسلامی شکل ايدئولوژی اسلامگرايی به خود گرفته) از طريق نابودسازی ساير مدل های فرهنگی، پيامدهای بی شماری برای افرادی که در چنين نظامی زندگی می کنند دربر داشته است. يکی از نتايج آن، تضادی است که به مرور ميان فرهنگ درونی شده با فرهنگی پديد می آيد که فرد می بايد در جمع به نمايش بگذارد.
در اغلب موارد می شود نوعی شباهت ميان ساختار يک نظام سياسی با منطق حاکم بر شکنجه و اهدافی که از طريق اعمال آن پيگيری ميشوند يافت. روش های شکنجه مدرن که رايج ترين و مهم ترين شان ايجاد درد، محروميت های طولانی مدت، زير پا گذاشتن عمدی تابوهای فرهنگی و ايجاد مدام وحشت می باشند، کم و بيش به شکلی يکسان در تمامی اين نوع کشورها به چشم می خورد و تفاوت ها چندان مهم نيستند. با اين حال اهدافی که حکومت ها در اعمال شکنجه دنبال می کنند گاهی از يک کشور تا کشوری ديگر متفاوت است.
به عنوان نمونه در نظام جمهوری اسلامی يکی از اهداف مهم شکنجه، به ويژه در دو دهه ی شصت و هفتاد، ايجاد تغيير در هويت فرد بود. در حقيقت در کنار استفاده از شکنجه برای گرفتن اطلاعات، اجرای اعترافات علنی، نوشتن ندامت نامه و غيره، همزمان هدف مهم ديگری را نيز دنبال می کردند که آن ايجاد تغييری بنيادی در درون فرد و استحاله ی وی به موجودی تماما جديد و متفاوت بود. اين همان هدفی بود که امروزه "سياست تواب سازی" می نامند. سياست تواب سازی به شيوه ای که در زندان ها به ويژه در دو دهه ی شصت و هفتاد دنبال می شد ويژگی هايی دارد که خاص جامعه ی ما است و به همان شکل و با همان اهداف در نقاط ديگر دنيا ديده نشده است. در واقع می توان در سياست تواب سازی، خطوط اصلی و ويژگی های مهم ساختاری نظام و ايدئولوژی اسلام گرايان حاکم بر ايران را تشخيص داد."
رضا کاظم زاده به قربانی شکنجه و راه هايی که در برابر شکنجه گر دارد می پردازد. او می گويد: "اعمال شکنجه به شيوه ای منظم و هدفمند معمولا دو راه بيشتر پيش پای قربانی باقی نمی گذارد:


عين همين سياست، به شيوه ای اما متفاوت در سطح جامعه نيز عمل می کرد."
رضا کاظم زاده در ادامه اين بحث به حالت خاص ايران و مسئله تواب ها می پردازد او معتقد است که در مورد تواب ها در واقع شکنجه گر موفق شده به هويت و درون شکنجه شده دست يابد. او ادامه می دهد: "اگر به فرضم در ابتدای بحث باز گردم (يعنی همانندی ميان ساختار رژيم سياسی و اهدافی که از اعمال شکنجه دنبال می کند) می توان گفت که در جامعه نيز افراد و شهروندان مجبور بودند که يکی از اين دو راهی که در بالا بدان اشاره کردم را انتخاب کنند. بدين معنا که افراد يا مجبور شدند با کشيدن ديواری هر چه نفوذناپذيرتر ميان دو فضای عمومی و خصوصی از حريم خصوصی زندگی شان دفاع کنند يا اين که با پيوستن به گروه هايی مانند بسيج خود را در اختيار فرآيند فرهنگ زدايی و استحاله ی هويتی قرار دهند."
رضا کاظم زاده معتقد است که تفاوت ميان فرآيند فرهنگ زدايی در داخل زندان با خارج از آن در اين است که در زندان، زندانی تحت شکنجه و برخلاف ميل باطنی خود اين پروسه را طی می کند در حالی که در جامعه فردی که به بسيج می پيوسته به طور داوطلبانه و به خواست خود، خويش را به دست پروسه ی فرهنگ زدايی می سپرده است.
رضا کاظم زاده در ادامه می گويد: "نکته ی اصلی در ايدئولوژی اسلام گرايی که در سال های پس از انقلاب در زندان ها به سياست تواب سازی تغيير شکل داد به مفهوم مرکزی "هويت" و نحوه ی نگاه ايشان به آن بازمی گردد. سرچشمه های ابتدايی و آغازين نگاه قدرتمداران جمهوری اسلامی به موضوع هويت و تلاش برای تغيير آن در شرايط زندان را می بايد در سال هايی جستجو کرد که اينان به جای همراهی با قدرت، به ستيز با آن برخاسته بودند. انگاره هايی که به خصوص در دو دهه چهل و پنجاه هجری شمسی به شکلی منظم در قالب ايدئولوژی اسلامی تکوين و تدوين گشته بودند. در اين دوره مفهوم "هويت" در انديشه ی انقلابيون راديکال (چه از نوع چپ و چه از نوع اسلامی اش)، يکی از مشغله های مهم نظری و همزمان عمل سياسی ايشان بود. نگاه اين افراد به موضوع جامعه، فرد و ارتباط اين دو با يکديگر شديدا تحت تاثير برداشتی بود که از مفهوم هويت پيدا کرده بودند. "
رضا کاظم زاده در اين جا به سه خصوصيت مهم اين نحوه ی نگرش به مسئله هويت فردی که به طور مستقيم با سخن او در ارتباط است می پردازد:



به طور خلاصه و در ارتباط با سخنان بالا روان شناس و روان درمان گر، رضا کاظم زاده چنين نتيجه می گيرد:" در دو دهه ی شصت و هفتاد، در ايدئولوژی حاکم بر سياست تواب سازی در زندان های جمهوری اسلامی هر سه عنصری که در بالا بدان ها اشاره شد وجود داشت. نظريه پردازان و کارگزاران شکنجه می پنداشتند که با شکستن سيستم دفاعی فرد می توانند هويت فردی او را تغيير دهند. و تغيير دادن هويت اجتماعی و فردی وی، در واقع بطالت و عدم حقانيت ايدئولوژی مخالفانشان را به اثبات می رساند و زندانی را حتی در برابر نگاه همرزمانش به ضد-قهرمان تبديل می کند.
از سوی ديگر برای دست يابی به هدف خود از تکنيک های فرهنگ زدايی که به قطع کامل پيوندهای فردی و اجتماعی منجر می گشت، استفاده می کردند. در اين مرحله نيز، فرآيند فرهنگ زدايی برای ايشان تنها با به کارگيری خشونت که در زندان شکل شکنجه به خود گرفت، امکان پذير می گشت.
رضا کاظم زاده معتقد است که "يکی از اهداف مهم شکنجه شفاف ساختن شخصيت و وجود قربانی است." کاظم زاده اضافه می کند: "نگاه سيستم توتاليتر، نگاهی است که می خواهد به درون افراد راه يابد و همه چيز را در وجود و شخصيت قربانی ببيند و کنترل کند. از اين منظر يکی از اهداف مهم شکنجه گر دست يابی به تمامی رازهايی می باشد که قربانی در درون خود پنهان کرده است. در زندان های جمهوری اسلامی اما اين رازها تنها به امور سياسی و روابط فرد با گروه اجتماعی-سياسی اش محدود نمی شود بلکه به تمامی حوزه های زندگی خصوصی او گسترش يافته است. بدين ترتيب با برملا ساختن رازهای درون، بازجو فقط به هويت اجتماعی فرد حمله نمی کند بلکه به طور مستقيم هويت فردی او را هدف قرار می دهد. از ميان بردن رازهای درون به شدت سلامت روحی فرد را به خطر می اندازد و همزمان از او موجودی رام و مطيع می سازد.
ايجاد راز در درون يک گروه و يا واحد اجتماعی يکی از مهم ترين روش هايی است که با توسل به آن يک گروه از يک سو خود را از محيط بيرون و ديگران متمايز می کند و از سوی ديگر ميان اعضايش پيوند و همبستگی ايجاد می کند. (مثال خانواده) با از ميان بردن راز درون در واقع شکنجه گر به حس تعلق فرد به گروه است که حمله می کند. بدين ترتيب مرزهای ميان من و ديگری نيز در هم می ريزند و هويت فرد با حذف تمامی خصوصياتی که وی را در گذشته از ديگران متمايز می نمود، مسخ و دگرگون می گردد.
رضا کاظم زاده به راز جديدی که شکنجه گر با قربانی شکنجه برقرار می کند اشاره می کند و معتقد است که:
اما کار شکنجه گر تنها با ازميان بردن راز به پايان نمی رسد. با از ميان بردن راز درون و شفاف ساختن شخصيت زندانی، همزمان شکنجه گر راز جديدی را جايگزين آن می سازد: اين راز جديد در درون زندانی، به اتفاقاتی برمی گردد که در زندان و در رابطه با شکنجه گر بر او رفته است. بسياری از قربانيان خشونت سازمان يافته حتی سال ها پس از پايان ماجرا و در شرايطی کاملا متفاوت (مثلا حتی پس از آمدن به کشورهای دمکراتيک غربی که در آن ها ظاهرا می توان بدون احساس خطر از آن چه بر آنان گذشته سخن بگويند) قادر به بيان سرگذشت شان در زندان (حتی به نزديک ترين کسان شان) نيستند. بدين ترتيب مرزی جديد در دنيای قربانی شکل می گيرد. مرزی که اين بار او را نه تنها از دژخيمان، بلکه از تمام دنيای اطرافش جدا می نمايد. زندانی پس از رهايی از زندان، اين بار محکوم به حبس ابد در زندانی می شود که بازجويان در درونش تعبيه کرده اند.
از اين زاويه می توان چنين گفت که شکنجه به حس وابستگی و پيوند فرد به گروه های اجتماعی اش و در نهايت حتی به حس تعلق او به نوع بشر است که حمله می کند. شکنجه گر با قربانی اش طوری رفتار می کند که گويی ديگر او به بشريت تعلق ندارد." کاظم زاده نتيجه می گيرد که :"بدين ترتيب هدف نهايی شکنجه ی مدرن نه به حرف آوردن زندانی بلکه خاموش کردن ابدی اوست."
رضا کاظم زاده به روش های شکنجه از جمله شلاق و دستبند کتک زدن و محروميت از غذا و محروميت های ديگر اشاره می کند و می گويد: "همه ی اين روش ها وقتی می توانند کارساز باشند که بر اساس نوعی منطق متناقض شکل گرفته باشند. از يک سو زندانی در دنيايی بسته به سر می برد که در آن همه ی امور زندگی روزانه اش تابع قواعد و نُرم هايی روشن، استثناناپذير و همه شمول است. قواعدی که همه به شکلی وسواس گونه موظف به پيروی از آن ها می باشند. بدين ترتيب همه ی امور مربوط به زندگی فرد تحت فرمان نظمی سخت، مشخص و تغيير ناپذير قرار دارد. از سوی ديگر همين زندانی، در هر لحظه ممکن است سلول و يا بندش تغيير کند، به بازجويی فراخوانده شود و مورد شکنجه قرار گيرد. بدين ترتيب زندانی در دنيايی زندگی می کند که همزمان از دو منطق متفاوت پيروی می کند: از يک سو زندگی اش بر اساس نظمی تغييرناپذير و در نتيجه قابل پيش بينی سازمان يافته، از سوی ديگر در هر لحظه می تواند با امری پيش بينی ناشده (بازجويی، شکنجه و يا تغيير مکان) روبرو گردد."
او با اشاره به کتاب عفت ماهباز می گويد: "در کتاب خانم ماهباز، تغيير پی در پی جای زندانی و تعريف اوين توسط بازجويان به مثابه بازداشگاهی عمومی که در آن افراد در هر لحظه، حتی پس از حکم گرفتن، می توانند بازجويی شوند به همين نکته ی منطق متناقض برمی گردد."
وی در ادامه و در ارتباط با يکی ديگر از تکنيک های مهم برای مرعوب ساختن زندانی می گويد: "سخن گفتن بازجو به هنگام شکنجه دادن زندانی ميان دنيای نمادين واژه ها و درد و جراحت وارد شده بر پيکر زندانی پيوند ايجاد می کند. با اين کار شکنجه گر هدف نهايی خود را که رسوخ به حيات روانی و دنيای ايده ها و احساسات زندانی است در بدن زندانی ضبط می کند. فرانتس کافکا را بعضی از منتقدين آثارش يکی از مهم ترين نويسندگان قرن گذشته می دانند که در آثارش ظهور توتاليتاريسم و پی آمدهای آن را برای بشريت پيش بينی کرده بود. در داستان "گروه محکومين" کافکا به خوبی ويژگی های شکنجه مدرن را توصيف می کند. در اين داستان حکم صادر شده برای مجازات محکوم با آخيشی بر بدنش حک می شود. در واقع کيفر و مجازات با همديگر ترکيب شده اند و بر پيکر زندانی نقش می بندند. بدين ترتيب پيکر قربانی هم محل اجرای مجازات و هم معنای آن مجازات می شود.
رضا کاظم زاده در انتها و در ارتباط با اهميت کتاب هايی از نوع کتاب "فراموشم مکن" متنی را که از قبل تهيه کرده بود خواند که در زير به طور کامل آن را نقل می کنم:
"با درک چنين شرايطی است که می توان به يکی از جنبه های اصلی اهميت نگارش خاطرات زندان (به شيوه ای که در کتاب "فراموشم مکن" با آن روبرو هستيم) پی برد. اين دست از خاطرات زندان، در برابر گفتمان رسمی، تماميت خواه و شديدا ايدئولوژيک حاکمان، تجربه ای فردی و وابسته به شرايط خاص زندانی را قرار می دهد. بيان تجربه ی فردی که در محدوده ی زندگی يک شخص باقی می ماند و به هيچ وجه داعيه ی ايراد گفتمانی عمومی که شرايط و تجربه ی تمامی قربانيان را در بر بگيرد ندارد، يکی از موثرترين روش هايی است که می توان با آن گفتمان ايئولوژيک حاکمان را بی اعتبار و ناموجه ساخت. بدين ترتيب فرد، تجربه ی شخصی خويش را با پرده برداشتن از دنيای درون خويش، در مقابل جمع و در برابر گفتمان رسمی قرار می دهد. موثرترين روش مقابله با گفتمان ايدئولوژيک نظام حاکم، برافراختن گفتمانی جمعی و از نوع ديگر نيست که در مقابل ارزش های يک گروه، ارزش های تماميت خواه يک گروه ديگر را قرار می دهد. اين نحوه ی برخورد تنها شيوه ای بود که تا اين دوره ی اخير، گروه های مخالف نظام های ديکتاوری در ايران، به ويژه از زمان به کارگيری شکنجه مدرن در دهه ی پنجاه، در پيش گرفته بودند. ايشان در برابر نظام ارزشی تماميت خواه حاکمان، نظام ديگری از ارزش های گروهی و جمعی را قرار می دانند. بدين ترتيب درگيری اصلی، نزاع ميان دو ايدئولوژی و دو سيستم ارزش گذاری بود. در اين ميان فرد و پيکرش به هنگام شکنجه، به يکی از حساس ترين صحنه های نبرد ميان دو ايدئولوژی درآمده بود.
از اين منظر نبرد ميان اين دو نظام ايدئولوژيک بر حول مفهوم "قهرمان" از يک سو و همتا و همزادش يعنی "ضد-قهرمان" از سوی ديگر آشکار می شد. بدين ترتيب بدن زندانی به آوردگاه و صحنه ی نبرد ميان دو نيروی متخاصم تبديل می شود که هر کدام حقانيت خويش و عدم اعتبار ديگری را در گروی مقاومت و يا شکست زندانی در پايداری بر سر مواضع خود قرار داده بودند. در چنين وضعيتی، مصاحبه های تلويزيونی و اعترافات علنی هسته ی اصلی روايت حاکمان از کارزار خود با مخالفانشان را تشکيل می داد و بيان قهرمانی های زندانيان (به ويژه از قبال بی توجهی ايشان نسبت به سرنوشت فردی شان) مهم ترين روش برای مخالفان جهت اثبات بی اعتباری گفتمان حاکمان. تلاش حاکمان در اين بود که نشان دهند چگونه فرد بازيچه ی دست گروه هايی بدخواه و نابکار قرار گرفته است و در مقابل سعی مخالفان در نشان دادن اين امر بود که چگونه فرد می تواند بدون توجه به خود و رنج هايی که بر او و پيکرش وارد می آيد، از ارزش های گروه اش دفاع کند و با اين کار در واقع حقانيت آن را به اثبات رساند. در چنين حالتی، هر دو گفتمان در عين اين که شديدا با يکديگر در جنگ و پيکار بودند، اما همزمان با همديگر پيوندی ارگانيک داشتند.
اما امروز با ظهور خاطرات زندان که کتاب "فراموشم مکن" به نظر من يکی از نمونه های بسيار خوب آن است، ما شاهد نشانه هايی از تغييری بنيادی و مهم هستيم. خاطراتی که در برابر گفتمان گروهی، آرمان خواه و ارزش پرست، به توصيف تجربه ی درونی يک فرد در شرايط سخت زندان می پردازد. تجربه ای که در عين بی خاصيت گرداندن ادعاهای حاکمان نه تنها جنبه ی ايدئولوژيک و تماميت خواه ندارد بلکه همزمان خويش را از تجربه ی ساير هم بندانش نيز متمايز می سازد، چه اينان به گروه های مخالف با او تعلق داشته باشند و چه به گروه سياسی خود او. اين که در حال حاضر در جامعه ما خاطرات برخی از زندانيان به يکی از بسترهای مهم رشد و بروز فرديت و فردبنيادی تبديل شده است نکته ای قابل تامل است. در اين خاطره نويسی ها ديگر تجربه ی فردی زندانی به پيکار با گفتمان رسمی و ايدئولوژيک بر نمی خيزد بلکه تنها و به سادگی آن را ناموجه، پوچ و فاقد معنا می سازد. يکی از مهم ترين پی آمدهای چرخش توجه جمع از ارزش های ايدئولوژيک به سمت مصائب و رنج های فردی و شخصی تغييری است که چنين چرخشی در پارادايم "قهرمان" پديد می آورد. پارادايم "قهرمان و ضد-قهرمان" (که در ابتدا حاکمان و متاسفانه به پيروی از ايشان حتی نيروهای مخالف نيز بر آن نام تواب گذاشتند) تا زمانی کاربرد دارد که توافقی ضمنی ميان صاحبان قدرت و مخالفانش بر سر آن وجود داشته باشد. در حالی که يکی از مهم ترين پيامدهای بيان تجربه ی فردی از طريق نقل خاطرات زندان، تبديل پارادايم "قهرمان" به پارادايم "قربانی" است. تغيير چنين پارادايمی در جامعه ما دلايل ديگری نيز دارد که در اين جا فرصت طرح آن ها نيست. مهم ترين نکته اما در اين جا اين است که به ميزانی که چنين تغييری در برداشت عموم و نيروهای اجتماعی صورت بپذيرد، سياست به اصطلاح تواب سازی حاکمان نيز همزمان به تدريج بی اثر می شود. در چنين وضعی حاکمان ديگر نمی توانند مطابق گذشته به سياست خود مبنی بر به حرف آوردن زندانی، نادم ساختن او و اجرای اعترافات علنی و نمايشی ادامه دهند. اگر در گذشته قهرمان صحنه ی کارزار و در نهايت انعکاسی از صحت و يا عدم صحت ارزش های گروه بود که خود را در آثاری که شکنجه بر پيکر فرد باقی می گذاشت نشان می داد، ظهور پديده ی قربانی در فضای عمومی، در واقع فرد را به مثابه يک ارزش در مقابل ارزش های مورد دفاع جمع قرار می دهد.
رضا کاظم زاده در انتهای بحث خود می گويد: "از نگاه من يکی از مهم ترين جنبه های کتاب فراموشم مکن در اين نکته نهفته است." ۱) يا زندانی به قصد حفظ هويت گذشته اش مجبور است مرزی قاطع و عبور ناپذير ميان آن چه هست با آن چه می نماياند در درون خود برقرار سازد. (به رمان "بازيگر شطرنج" اثر استفان زوايگ مراجعه کنيد) ۲) يا اين که "من" زندانی در اثر ناکارآمدی و عدم پايداری مکانيسم های دفاعی روان در هم می شکنند و درنتيجه کارگزاران شکنجه به هدف خود دال بر تاثيرگذاری عميق بر هويت فرد دست می يابند. (مورد توابان) ۱) "اولين نکته اين که در چنين نگاهی هويت امری قائم به ذات و استوار بر خود تلقی می شود که فرد می تواند تنها به خواست خود و با به کارگيری آموزه های ايدئولوژيک آن را از اساس و در ذاتش متحول کند. بدين ترتيب همان طور که پيشتر گفتم از چنين ايده ای همزمان تصور "قهرمان" و همزادش "ضد-قهرمان" نيز زاده می شود. انسانی که هويت خود را تماما از نو بيافريند و سپس آن را بر درون خويش استوار سازد، طبيعتا می تواند در برابر تمامی عوامل بيرونی که قصد دخل و تصرف در آن را داشته باشند ايستادگی کند. به همين ترتيب انقلابی ای که زير شکنجه می شکند، يا به قصد خود چنين تصميمی گرفته (که در اين صورت "خائن" تلقی می شود) و يا اين که در کار خودسازی انقلابی و ساخت هويت جديدش جديت لازم و کافی را به کار نگرفته است. در هر دو حالت مقصر اصلی خود او می باشد و کارگزاران شکنجه تنها نقشی درجه دو می يابند. در واقع مقاومت به مهم ترين معيار درستی و حقانيت ايدئولوژی درمی آيد. قهرمان که در ابتدا خود زاده ی ايدئولوژی بود، پس از تولدش، رسالت اثبات حقانيت آن ايدئولوژی را از طريق به کارگيری خشونت (مبارزه ی قهرآميز) و يا مقاومت در برابر خشونت (به ويژه خشونت) برعهده گرفت. ۲) نکته مهم ديگر اين است که برای ساخت اين هويت انقلابی، گسست کامل از فرهنگ موجود (که تحت عنوان واپس گرا يا غرب زده متهم می شود) ضرورت دارد. در اين حالت ايدئولوژی بر جای فرهنگ می نشيند و فرآيندهای فرهنگ زدايی به بخشی مهم از تکنيک های ساخت و پرداخت هويت انقلابی درمی آيد. بدين ترتيب "خودسازی انقلابی" اسلام گرايان انقلابی اين دوره را بايد در پرتوی مفهوم "فرهنگ زدايی" بازخوانی کرد. ۳) نکته سومی که در تفکر اسلام گرايان به مثابه مهم ترين ابزار برای ساخت و سپس حفظ هويت و روحيه ی انقلابی نقشی مهم ايفا می کرد، به موضوع خشونت مربوط می شد. بدين معنا که در کادر فرآيند فرهنگ زدايی که بر گسستی دو جانبه از دو فرهنگ (يکی بومی و ديگری متاثر از غرب) استوار بود، مهم ترين ابزار برای ساخت هويت انقلابی، اعمال خشونت بود. در اين دوره ايدئولوژی اسلام گرايی در افراطی ترين شکلش خشونت را تحت عنوان مفاهيمی هم چون "قهر و کينه ی انقلابی" تئوريزه کرد و نمونه ی آرمانی (ايده آل-تيپ) آن را در مفهوم شهادت (به ويژه در بازخوانی روايت امام حسين) متحقق ساخت. در اين شرايط، هم به کارگيری قهر به مثابه مهم ترين روش مبارزه و هم قربانی قهر حاکمان واقع شدن، هر دو از اهميت ويژه ای در ايدئولوژی اسلامگرايان برخوردار بود. به کارگيری قهر فرد را به مبارزی انقلابی تبديل می کرد و مورد قهر حکومت واقع گشتن او را تا مرتبه ی قهرمان که برترين مرحله اش شهادت بود، بالا می کشيد.

[گزارش اختر قاسمی از اين مراسم را با کليک اين جا بخوانيد]

[سخنرانی دکتر ماشاالله آجودانی در همين مراسم. کليک کنيد]

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر